پارت بیست و دوم :

با شنیدن این جمله از طرف میثم، از خجالت آب شدم، با این که میثم این حرف را چشم بسته زده بود و الان هم چشمانش را باز نکرده بود اما من از شدت خجالت با دست چشمانم را پوشانده بودم.

چند ثانیه به سکوت گذشت تا میثم به حرف آمد، اگر به من بود تا ساعت ها ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.